محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

فرشته ی من یک سالگیت مبارک

تولد تولد تولدت مبارک عزیزدلم دختر نازم تولدت مبارک ایشالا هزار ساله باشی نفسم روز پنج شنبه11/8/91 به همراه بابا جون رفتیم مرکز بهداشت که خانمی واکسن یه سالگیش رابزنه ولی خانم دکتر گفت واکسن را روز دوشنبه میزنیم به این خاطر فقط قد و وزن و دور سر را گرفتن خدا را شکر همه چیز نرمال و خوب بود قد:72/وزن: 8400/دورسر:43   دوستت داریم هستی مامان و بابا عاشقتیم قربونت بشم که این همه ناز و ادا داری نفسم همه ی زندگی مامان و بابا ...
29 آبان 1391

برگشتن به خونه

سلام دخترخوشکلم خوبی نفس مامان؟ عزیزدلم باید مامان را ببخشی که با تاخیربرات مطلب مینویسم اخه دسترسی به اینترنت برام مشکله(البته تا موقعی که بریم خونه خودمون) و اینکه نا گفته نماند که خانمی حسابی شیطون و بلا شدی و اصلا وقت ازادی برای من(مامان) نذاشتی (این باعث افتخاره) خلاصه بعد از ٣٢ روز که مشهد(خونه مامان پروانه)بودیم برگشتیم خونه و اینجا هم میخوام از مامان عزیزم که خیلی زحمتش دادیم تشکر کنم خیلی به ما خوش گذشت ایشالا بتونم تلافی کنم و الان هم خیلی دلم براش تنگ شده... مامان پروانه جون دوستت دارم ممنون به خاطر همه چیز  ...
29 آبان 1391

دخترم نظیر نداره...

سلام ناناز مامان محیا جونم هر روز داری شیرینتر و خواستنی تر میشی میگم هاپو میگه:میگی هاپ هاپ میگم گاو میگه :میگی ما ما وقتی غذا ت را خوردی  ظرف غذات را نگاه میکنی و دستات را باز میکنی و الهی شکر میکنی(اون لحظه میخوام قورتت بدم عسلم) یه روز داشتی با بادبادک بازی میکردی که یه هو ترکید بعد زود دستات را باز کردی و گفتی: د ف یعنی رفت وقتی چیزی که دستت گرفتی میگم بده به خاله جون میدی و میگی:ب ف یعنی بفرما میگم محیا گلی را نازی کن / اون وقت دست میکش روی صورت خودت و نازی میکنی عاشق جاروبرقی و سشوار هستی وقتی روشن میکنم هر جا باشی خودت را میرسونی بهش الهی مامان به قربونت اون حرف زدن و لبای خوشکلت ...
3 آبان 1391
1